loading...
Positive Think Tank
توضیحات درباره سایت

سلام تمامی پاسخ به سوالات با اقای امیر شریفی میباشند.فایل های آموزشی نیز فقط به نوشته ما است و صحبتها و اموزش متعلق به آقای امیر شریفی میباشند مطالب برگرفته شده از کتاب ها هم فقط به ویرایش ماست

admin بازدید : 23576 چهارشنبه 09 آبان 1397 نظرات (0)

به نام خدا

آیا می‌توان شخص خاصی را جذب کرد؟

داستان عشق و علاقه مولانا به شمس چه بود؟

سلام  امروز میخوایم یه سوال مهمو باهم برسی کنیم چرا ما نمیتوانیم یک شخص خاص رو طبق قلانون جذب جذبش کنیم خوب اینو از اینجا شروع میکنیم اولین موزدی که هست در این رابطه اینه که دنیا پر از فراوانیه شما هرچیزی رو که میخواید بخاطر احساس پشت اون چیز میخواید

شما میگید من بنز میخوام ایا حاضرید توی بنز بشینید تو هوای گرم تابستون بخاری رو تا ته روشن کنید؟ بگن ما بنز رو بهتون میدیم اما به این شرط!

باید هر دفعه میشینید توش بخاری رو تا ته روشن کنید .. نه! چون دیگه اون احساس خوبی رو که میخواید رو بهتون نمیده پس شما بنز رو نمیخواید احساس خوب رو میخواید  در مورد خونه همینطوره درمورد سلامتی همینطوره درمورد انسان ها هم همینطوره شما یک شخص رو میخواید به چه دلیل میخواید؟ به این دلیل میخواید اون شخص یک احساس خاص رو به شما میده اما خیلیا هستن که میتونن این احساسو به شما بدن و بهتره که در این زمان ما به خدای بزرگ اعتماد کنیم ما باید بدونیم که دنیا پر از فراوانیه و انسان هایی که میتونن مارو به اون احساسی که میخوایم برسونن

وابستگی

و مورد بعدی انسان اختیار دارد  ما میتونیم با ذهنمون هرچیزی رو که میخوایم جذب کنیم یک شخص دیگر هم میتونه هرچیزی رو که میخواد با ذهنش جذب کنه

پس ما اجازه نداریم برای شخصی دیگر چیزی که خودمان میخواهیم رو جذب کنیم اگر شما میگید من پسر یا دختر همسایه رو میخوام من همکارمون رو برای ازدواج میخوام یا ... شما دارید جای اون شخص تصمیم میگیرید شما خودتون دوست ندارید بدون اینکه بخواید یکی روی ذهنتون تاثیر بگذاره و بدتر از اون روی زندگیتون تاثیر بذاره فرض کنید الان که شما میگید من دوست دارم با ذهنم اونو جذب کنم نه من عاشق اونم یا ... یکی دیگه هم بیاد با شرایطی که اصلا شما نمیپسندید بگه خوب منم میخوام شمارو جذب کنم منم عاشق شما هستم! اون وقت سنگ روی سنگ بند نمیشه!

انسان  و اون اختیارش شما نمیتونید جای ذهن کسی دیگر ارتعاش بفرستید و جای اون شخص جذب کنید براش! پس دو مورد شد یک هر شخص اختیار دارد دو دنیا بر پایه فراوانی است پس این بیس(پایه) قانون جذبه که افراد زیادی میتونن این حس رو به شما بدهند

 

جذذب یک فرد خاص

درباره این فراوانی یه داستان قشنگی از مولانا هست خوب مولانا خیلی شمس رو دوست داشت خیلی! و علاوه بر اینکه یه علاقه قلبی به شمس داشت شمس اصلا مسیر زندگی مولانا رو عوض کرد! مولانا یه بیت شعر نداشت قبل از اینکه شمس رو ببینه! مولانا هیچ خروجیی نداشت خروجیش کلاساش بود ولی شمس بود که اومد تو زندگیشو مولانا همه کتاباشو ریخت دورو گفت اینا اصلا به درد من نمیخوره! یه ادم دیگه ای شد مولانا کاملا یه ادم دیگه ای شد در وصف علاقه مولانا به شمس هم همینو بهتون بگم شمس یه دوره میگذاره میره بعد برشمیگردونن به هر ترتیبی که بوده دوباره که دوروبریای مولانا این علاقه رو میبینن و حسادت میکنن چون مولانا بسیار ادم بزرگی بوده در زمان خودش بسیار! خیلی قبولش داشتن شمس که میبینه اینا همش دارن اذیتش میکنن میگه من میذارم میرم این دفعه هم برم یه جوری میرم که دیگه نمیام!

وابستگی

اینو به پسر مولانا میگه به سلطان ولد ... خلاصه اذیت ها تموم نمیشه مخصوصا اون یکی پسر مولانا که خیلی اذیتش میکرده .... شمس میذاره میره و دیگه هم پیداش نمیشه مولانا انقدر علاقه داشته به شمس که میگفته هرکسی یه خبر از شمس برام بیاره من بهش پول .. لباس هرچی که دارمو میدم یه روز یه نفر میاد میگه من شموس دیدم تو فلان شهره .. مولانا دیگه لباس تنشم میده بهش دوروبریاش میگن شیخ تو یه کاری کردی اینا دکون باز کردن این داره دروغ میگه اصلا ندیدتش مولانا میگه دروغ گفت که همه لباسامو بهش دادم اگه راست میگفت جونمو بهش میدادم این  میخوام اینو بهتون بگم بعد از شمس مولانا خیلی اذیت میشه و توی شعراش هم میگه من اون چیزی که میخواستم رو از شمس فهمیدم من خدا رو میخواستم توش ببینم یعنی دیگه مولانا کم کم با این قضیه کنار میاد و میدونه که شخص دیگه ای هم ممکنه جای شمسو براش پر کنه و در همین احوالات بوده مولانا که صلاح الدین زرکوب میاد تو زندگیش که یه شعر معروفی داره که میگه :

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

آن جامه به در کرد و دگربار برآمد

آن باده همانست اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مرد

آن مشعله زین روزن اسرار برآمد

این نیست تناسخ سخن وحدت محضست

کز جوشش آن قلزم زخار برآمد

یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست

کآدم ز تک صلصل فخار برآمد

رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید

امروز در این لشکر جرار برآمد

گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد

از برج دگر آن مه انوار برآمد

خیای قشنگ با این قضیه کنار اومد ... و وقتی که اینجا پی میبره که وقتی شمس هم نابشه میتونه زندگی ادامه پید کنه خیلی برای خودشم خوب میشه همن اتفاقی که برای زلیخا میوفته که اول فکر میکرده یوسفو میخواد بعد میگه نه من خدای یوسفو میخوام که من تو چهره یوسف اون خدا رو دیدم ... تا وقتی که گیر حضرت یوسف بود چی شد؟ هی خودشو اذیت میکردو هی عذاب میکشید وقتی گفت نه من یه حسی بهم دست میده و این حس بخاطد این بوده که حضرت یوسف خوب ایینه ای بوده برای خدا میگه من اون حسرو میخوام پس از خود خدا میخوام دیگه اذیت نشد اینکه شما زندگیتون رو وابسته یک نفر کنید قطعا اذیتتون میکنمه ....

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به سایت Positive Think Tank(پوزیتیو تینک تانک) خوش امدید این سایت درزمینه قانون جذب و موفقیت فعالیت میکند. پاسخ به سوالات با استاد امیر شریفی میباشد و سایت منبع برخی مطالب و سوالات پرورش افکار و کانال میباشد. ch:https://t.me/parvaresheafkar site:http://www.parvaresheafkar.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟